لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را