سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم