ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم