بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند