آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است