سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است