گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد