ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم