ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم