ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت