یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید