فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید