سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید