حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید