یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست