میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی