مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی