با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد