پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت