شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟