سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند