این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود