این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل