آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
از غربتت اگرچه سخنهاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی