پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی