پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را