بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد