پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد