روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست