روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو