خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
آمدی، بوی آشنا داری
آمدی از دیار آتش و دود
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را