ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده