ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما