تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی