غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود