بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم