مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود