بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست