ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم