همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟