هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را