آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است