ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد