سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را