ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده