هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت