ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده