سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست