سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود