بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود